داغ‌های سنگینی که بر روحمان ماند /کار دشــــــــوار نوشتن برای پایان ســال نود و هشت

وحید قرایی
وحید قرایی
داغ‌های سنگینی که بر روحمان ماند /کار دشــــــــوار نوشتن  برای پایان ســال نود و هشت

نوشتن مقدمه برای بخش جامعه در آخرین شماره سال ۱۳۹۸ کار دشواری است... سالی را با هزار امید برای زیست بهتر در جامعه آغاز می‌کنیم ولی مجموعه اتفاقات گویی یک خستگی عمیق بر جانمان باقی می‌گذارد. شاید یکی از وظایف‌مان این است که در پایان هر سال بگوییم دریغ از پارسال. در همین پاییز و زمستانی که گذشت زخم‌های سوزناکی بر دلمان نشست و عده زیادی از هم‌وطنانمان را در حوادثی مختلف که قطعاً همه آن‌ها قابل پیشگیری بود از دست دادیم. شهروندانی که هر کدان سرمایه‌ای برای این کشور محسوب می‌شوند و فقدانشان بدون شک جبران‌ناپذیر... اما ما به امید زنده‌ایم و گویی امید بخشی جداناشدنی از ماست که فرامی‌خواندمان به ادامه زندگی و به ادامه ساختن رؤیاهایمان در اوج مضایق و اتفاقات خارج از کنترلی که برایمان پیش می‌آید.

راستش را بخواهید ما هم مانند همه هم‌وطنان در داغ‌های بی تسلای سال ۹۸ شریکیم و آرزوی بهبود شرایط را برای مام میهن داریم و اینکه هم‌وطنانمان روزهایی سرشار از حس زندگی و امید به آینده را تجربه نمایند و از روزهای ناخوش امروز فاصله بگیرند. بهترین شیوه حکمرانی برای اداره جامعه اعمال شود و از رفتن در راه‌های پرهزینه و بی‌ثمر در عرصه بین‌المللی و داخلی خودداری شود. مصالح و منافع به‌خوبی سنجیده شود و شرایط زندگی مردم ایران و رفاه آن‌ها ملاک هر تصمیمی باشد.

به هر ترتیب در آستانه سال نو و برخلاف شماره‌های قبل از این ویژه‌نامه با موضوعاتی متنوع و تلاش برای آماده کردن بخشی جالب‌توجه به سراغ شما آمده‌ایم. بخشی گفت‌وگومحور که سعی شده اصل تنوع در آن رعایت شود. به سراغ دکتر ماندانا نظامی رفته‌ایم تا به یک سؤال ما پاسخ مفصلی بدهد... برای بهبود شرایط روحی خودمان در این شرایط به چه نکاتی باید توجه نماییم... این پاسخ مفصل می‌تواند در این شرایط موردتوجه قرار گیرد و در ایجاد شرایط طبیعی‌تر زندگی‌مان مؤثر باشد.

دو گفت‌وگوی کافی‌شاپی داریم که با سجاد عسکری باریستای کرمانی در مورد اقتضائات باریستا بودن و کافی‌شاپ داری گفت‌وگو کرده‌ایم و با فرنوش حمیدپور، جامعه‌شناس در مورد افزایش علاقه کرمانی‌ها به حضور در کافی‌شاپ‌ها... شاید علاقه روزافزون جوانان و نوجوانان کرمانی برای حضور در کافی‌شاپ‌ها انگیزه ما برای رفتن به سراغ این موضوع بود. جایی که صرفاً انگیزه خوردن یک قهوه و یا نوشیدنی نیست و رویدادهایی در بطن جامعه سبب این گرایش قابل‌توجه شده است. تعدد و افزایش حیرت‌انگیز کافی‌شاپ‌ها هم نشان می‌دهد که حتماً طی چند سال اخیر حداقل در بخش‌هایی از شهر کرمان از نظر فرهنگی و اجتماعی اتفاقی افتاده است که بسیاری می‌خواهند بخشی از وقتشان را در کافی‌شاپ‌ها بگذرانند.

دو گفت‌وگوی خاص هم تدارک دیده‌ایم... اولی با محسن شمس که این روزها در اینستاگرام به آموزش زبان انگلیسی با لهجه کرمانی مشغول است و طرفداران زیادی هم در فضای مجازی پیدا کرده است و دومی با صادق امیری از مجریان توانمند شبکه کرمان که اجرای برنامه پزشک شما توسط او حسابی گل کرده است. وی ازجمله مجریانی ست که اگر با همین فرمان به حرکتش ادامه دهد می‌تواند در جایگاه بسیاری از مجریان خوشنام فعلی در سطح کشور هم به فعالیتش ادامه دهد.

به هر ترتیب تلاش شده است تا اگر تمایل به مطالعه بخش جامعه ویژه‌نامه نوروزی سرمشق داشتید دست‌خالی این بخش را ترک نکنید و البته کمی هم به آرام‌تر شدن اعصابتان کمک کرده باشیم.

امــکان کنتـرل همۀ عـــوامل شرایط موجود را نداریم/ پاسخ‌های دکتر ماندانا نظامی به یک سوال مهم در مورد شرایط روحی این روزهای مردم

وحید قرایی
وحید قرایی
امــکان کنتـرل همۀ عـــوامل شرایط موجود را نداریم/ پاسخ‌های دکتر ماندانا نظامی به یک سوال مهم  در مورد شرایط روحی این روزهای مردم

یك سؤال مهم در ذهنم بود و اینكه تغییر شرایط روحی و روانی ما در این شرایط چگونه ممكن است. شرایطی كه به نظر می‌رسد بخش‌های زیادی از آن از كنترل ما خارج است. سؤال را از طریق واتساپ با دكتر ماندانا نظامی، روانشناسی كه در اینستاگرام هم مخاطبان قابل‌توجهی دارد مطرح كردم. پاسخ او به این سؤال مبسوط بود و به ریشه‌ها پرداخت، شاید خواندنش و دانستنش برای هر شهروندی لازم باشد.

فهیمه رضاقلی زحمت تنظیم آن را كشیده است.

***

در سال‌های اخیر مرتباً اتفاق‌هایی در عرصه‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی افتاده که روحیۀ جمعی مردم را تحت تأثیر خود قرار داده و اثر آن را بر روحیه و عملکرد مردم می‌بینیم. متأسفانه ما مردم عادی نمی‌توانیم مانع رخ دادن این اتفاق‌ها شویم اما اثر آن بر روح و روان ما به جا می‌ماند؛ چطور می‌توانیم خودمان را از نظر روحی آماده نگه داریم؟ وقتی احساس می‌کنیم دچار مشکلات روحی و روانی ناشی از این اتفاق‌های غیرشخصی شده‌ایم، چه عکس‌العملی داشته باشیم و با اطرافیان چطور برخورد کنیم که آن‌ها هم بتوانند روحیۀ خودشان را بازیابی کنند؟ نقش روان‌شناسان در این زمینه چیست؟ آیا روان‌شناسی و مشاوره در کشور ما به جایگاه مطلوب خود و کارکردی که باید در ارتقای روحیۀ جمعی داشته باشد، رسیده است؟

در مورد عوامل شکل‌گیری افکار منفی و اینکه چرا بعد از انتشار یک خبر ناگوار، روحیۀ جمعی رو به افول می‌رود، باید گفت اغلب به دلیل سم‌پاشی‌های فکری است که پس از انتشار این اخبار در جامعه شروع می‌شود و حتی آدم‌هایی که کمی بی‌خیال‌تر هستند را تحت تأثیر قرار می‌دهد. یک‌سری رفتارها و باورها از کودکی در افراد شکل گرفته؛ تغییر باور سخت است و تغییر رفتار از آن هم سخت‌تر است؛ چون افراد دوست دارند در شرایط استرس‌زا مطابق آنچه که قبلاً بلد بوده‌اند، رفتار کنند و برایشان سخت است که خود را تغییر دهند؛ درواقع ما در برابر تغییر مقاومت داریم. باید ابتدا به‌صورت آگاهانه بخواهیم که تغییر کنیم و در مرحلۀ بعد دنبال راه‌های تغییر و اصلاح الگوهای فکری خود باشیم؛ در مرحلۀ بعد باید تمرین و مداومت زیاد داشته باشیم تا بتوانیم یک رفتار را تغییر دهیم.

فرهنگ ما در ایران یک فرهنگ عینی است یعنی نتیجه‌گرا هستیم؛ حاضر نیستیم در مورد مسائل مختلف، وقت بگذاریم، بشنویم و روی خودمان کار کنیم. می‌خواهیم سریع به نتیجه برسیم. اغلب مراجعانم می‌خواهند در جلسۀ اول و دوم مشاوره به نتیجه برسند و حتی حاضرند دارو بگیرند تا سریع اثر کند. من از مراجعانم خواهش می‌کنم قلم و کاغذ بردارند و حرف‌های من را یادداشت کنند و بعداً تمرین کنند؛ باورهایشان را از ذهن‌شان بیرون بکشند، روی کاغذ بیاورند و آن‌ها را بینند؛ این شیوه خیلی اثرگذار است؛ اما آن‌ها معمولاً مقاومت می‌کنند و می‌گویند شما بگویید من به ذهنم می‌سپارم. اگر فرهنگ نوشتن جا بیفتد خیلی کمک می‌کند. من همۀ سعی‌ام این است که مراجعانم را از نتیجه‌گرایی و ایده‌آل‌گرایی مفرط بیرون آورم. ما باید یاد بگیریم کاری را انجام دهیم، حتی اگر اثر عالی و نتیجۀ اصلی را نداشته باشد، اما به هر حال اثر دارد.

روحیۀ جمعی، متشکل از روحیه‌های فردی است. جامعه از تک‌تک ما مردم تشکیل شده است. زمانی که می‌خواهیم یک جامعه و یک فرهنگ جمعی را عوض کنیم باید از باورهای تک‌تک افراد آن جامعه شروع کنیم. قطعاً اگر سراغ تک‌تک افراد نرویم درمان یا تغییر جامعه و فرهنگ آن امکان‌پذیر نیست. زمانی که مشکلی پیش می‌آید کافی است در یک اجتماع صدنفره، پنج نفر با افکار منفی وجود داشته باشند، این پنج نفر چون خودشان به‌شدت تحت تأثیر افکار منفی هستند، سعی می‌کنند باورهای منفی و اضطراب‌آور خود را بیان کنند به‌خصوص اگر روحیۀ برون‌گرایی یا برون‌ریزی داشته باشند، برای آرامش خودشان این افکار را بیان می‌کنند و به دیگران منتقل می‌کنند؛ کسانی که افکار نسبتاً مثبت یا خنثی دارند خیلی سریع افکار منفی را می‌گیرند. خیلی از مردم در فضای مجازی فقط منتقل‌کنندۀ پیام‌های مختلف هستند بدون اینکه فکر و نقد کنند و منبع درست و موثقی برای اخبار و مسائل پیدا کنند، سریع آن را بازنشر می‌دهند که منجر به بردن آبروی افراد و متشنج شدن فضای جامعه می‌شود. ما فرهنگ استفاده از فضای مجازی را نداریم و باید فرهنگ‌سازی شود. باید تفکر انتقادی را در جامعه رواج دهیم تا مردم هر چیزی را بلافاصله نپذیرند. ما نمی‌توانیم موجی که در جامعه شکل می‌گیرد را کنترل یا جمع کنیم، بنابراین باید روی تک‌تک افراد کار کنیم که این موج‌ها را کنترل کنند و به آن دامن نزنند.

چیزی که باعث می‌شود ما نتوانیم در موقعیت‌های مختلف، روحیه و افکار خود را مدیریت کنیم، درست تشخیص دهیم و تصمیم بگیریم، خطاهای شناختی ما هستند که بر باورها و طرز فکر ما سایه انداخته‌اند. ما باید ابتدا از وجود هریک از این خطاها در ذهن خود آگاه شویم و بعد با تمرین مداوم افکار جایگزین، نگرش و احساس خود را اصلاح کنیم و حال خوب‌مان را بیشتر کنیم.

خطاهای شناختی یعنی باورهای غلطی که بدون هیچ‌گونه سند منطقی، آن‌ها را می‌پذیریم و به دیگران منتقل می‌کنیم. در اینجا به بررسی ۱۰ خطای شناختی می‌پردازم؛ همۀ ما این خطاها را داریم اما اینکه چقدر به آن‌ها بها می‌دهیم، متفاوت است. ممکن است در ذهن‌مان با آن‌ها مبارزه کنیم و گاهی ممکن است صددرصد آن‌ها را اجرا کنیم.

اولین خطا که گستردگی بیشتری هم دارد خطای «همه یا هیچ» است؛ این خطای شناختی بیشتر در کمال‌گرایان دیده‌ می‌شود؛ کسانی که خیلی برایشان مهم است کاری را عالی و بدون هیچ اشتباهی انجام دهند؛ این یک خطاست. ما باید بدانیم که نمی‌توانیم آنقدر عالی باشیم که هیچ خطایی انجام ندهیم. انسان‌های کمال‌گرا یا کاری را انجام نمی‌دهند یا اگر شروع کردند آنقدر وقت و انرژی می‌گذارند که آن کار را کامل و بدون نقص انجام دهند؛ به این تفکر می‌گویند تفکر «سیاه و سفید» یا «صفر و صد».

...

گپ‌وگفت کافی‌شاپی با سجاد عسکری باریستای کرمانی/اعتبار کافی‌شاپ به باریستای آن است

وحید قرایی - مهسا حقانیت
وحید قرایی - مهسا حقانیت
گپ‌وگفت کافی‌شاپی با سجاد عسکری باریستای کرمانی/اعتبار کافی‌شاپ  به باریستای آن است

«قهوه خوب باید ترش باشد نه تلخ»، وقتی این جمله را از یک باریستا می‌شنوی که قرار است با او مصاحبه کنی، متوجه می‌شوی خیلی چیزها درباره قهوه وجود دارد که تو از آن بی‌خبری و حالا یک فرد حرفه‌ای قرار است از رمز و رازهای آن پرده بردارد.

اگر بسیاری از مردم در نقاط مختلف کشور چند سالی است به نوشیدن قهوه روی آورده‌اند، اما کرمانی‌ها با «قهوه» غریبه نیستند، از گذشته‌های دور قهوه جایگاه ویژه‌ای نزد مردم کرمان داشته است به طوری که قهوه یکی از مواد اصلی در تهیه قوتوی کرمانی است.

سجاد عسکری هم که یکی از باریستاهای حرفه‌ای کرمان است و سال‌ها قهوه‌های جوروواجور را در تهران و کرمان به دست قهوه‌خورها داده است، این موضوع را تأیید می‌کند که کرمانی‌ها نه‌تنها قهوه‌خور هستند بلکه خیلی بهتر از مردم دیگر استان‌ها حتی پایتخت‌نشینان قهوه خوب را می‌شناسند.

***

آقای عسکری، در ابتدا بفرمایید، باریستا کیست و چه نقشی در کافی‌شاپ‌ها دارد؟

نقش اصلی که به باریستا داده‌اند این است که یکسری قهوه را بتواند، بزند.

من صرفاً باریستای بارِ گرم را می‌گویم، زیرا باریستای بارِ سرد و انواع دیگر را هم داریم، اما بحث ما نوشیدنی گرم است و چون در سالن زده می‌شود، باریستا بیشتر با مشتریان در ارتباط است. کارش اصولاً این است که قهوه بزند ولی حداقل در ایران این‌طور شده است که مشتریان، یک کافه را باریستا می‌کشد، مثلاً می‌گویند در این کافه «فلانی» باریستا است، ۱۰۰ درصد خیلی فرق می‌کند تا اینکه یک فرد ناشناخته بیاید و باریستا شود.

یکسری آدم‌ها برند شده‌اند و مشتریان خودشان را دارند، باریستای هر کافه یک جورهایی برند آن کافه است، جدیداً هم مد شده که باریستا برند خودش را می‌زند، مثلاً من بارم را بر اساس برند خودم می‌چینم و این در کرمان هم هست.

چگونه می‌توان یک باریستای خوب شد؟

از نظر آموزش یکسری دوره‌ها در شهرهای مختلف برگزار می‌شود، این دوره‌ها صرفاً عملی نیست و تئوری است. من خودم هیچ کلاسی نرفتم و تمام رسپی‌ها را به‌صورت تجربی کار کردم و یاد گرفتم و فقط یکی، دو جلسه نمایندگی قهوه‌ای که با کافه ما کار می‌کرد برای‌مان کلاس گذاشت و من شرکت کردم.

باریستاهایی خوب هستند که تجربی کار کرده باشند و حالا کلاس هم رفته باشند، کلاس خوب هست اما اصلاً نمی‌شود گفت، بعد از اینکه رفتی کلاس، باریستا می‌شوی، حتماً باید یکی، دو سال کار کنی، چون این‌طور نیست که بگویی، برای قهوه چند گرم قهوه بریز، چقدر قهوه را فشار بده و چند ثانیه از آن قهوه بگیریم، بلکه از لحظه‌ای که قهوه کاشت می‌شود تا زمانی که می‌رسد دست ما و باید رست شود، همه در اینکه بخواهیم یک قهوه خوب دست مردم بدهیم، تأثیرگذار است برای همین است که برند قهوه‌ها با هم فرق می‌کند.

من در تهران هم کار کرده‌ام و درباره صنعت قهوه در کرمان از نظر اطلاعات مشتری به‌جرئت می‌توانم، بگویم، جزو پنج استان برتر کشور است و کرمان شهر پیشرفته‌ای در صنعت قهوه است.

مثلاً در کرمان در کافه‌های متوسط هم قهوه نسل سه که همان قهوه‌های دمی است را دارند اما در خیلی از کافه‌های بالای شهر تهران اصلاً نمی‌دانند قهوه نسل سه چیست.

آیا یک باریستا باید حس بویایی و چشایی بالاتری نسبت به افراد دیگر داشته باشد؟

حس بویایی، بصری و چشایی برای یک باریستا خیلی مهم است زیرا قهوه‌ها با هم فرق می‌کند، اما علاقه از همه چیز مهم‌تر است البته باریستا علاوه بر علاقه باید جیب پُر پولی هم داشته باشد که انگیزه‌اش باقی بماند.

باریستا باید استعدادهای لازم را داشته باشد و توی زندگی حداقل ۱۰۰ طعم چشیده باشد و طعم خوب و بد قهوه را بفهمد، اطلاعاتش درباره قهوه زیاد باشد و بفهمند چه قهوه‌ای خوب است.

قهوه خوب از نظر شما چه قهوه‌ای است؟

چیزی که ما درباره قهوه یاد گرفته‌ایم این است که قهوه باید تلخ باشد درحالی‌که قهوه‌های آفت‌زده را بیش از حد برشته می‌کنند که این برشته‌کاری باعث می‌شود، قهوه تلخ شود.

ما به علت اینکه همیشه بی‌کیفیت‌ترین قهوه‌ها به ایران آمده است و آن را خورده‌ایم فکر می‌کنیم، قهوه باید تلخ باشد درحالی‌که بهترین قهوه، قهوه‌ای است که ترش باشد البته نه اساساً ترش بلکه، قهوه‌ای که رُست آن نرمال باشد و تلخ نباشد و معلوم شود این قهوه آفت دارد یا نه.

به نظر من یکی از اساسی‌ترین مسئله‌هایی که باریستا باید به آن توجه کند این است که قهوه‌ای که دست مردم می‌دهد، قهوه نرمال باشد تا مشخص شود این قهوه آفت دارد یا ندارد.

ما دو نوع قهوه داریم، قهوه روبوستا و قهوه عربیکا، قهوه روبوستا را تلخ‌تر می‌کنند و برای بدن ضرر دارد، اما قهوه عربیکا برای بدن سود دارد و خوب است، فرق بسیار زیادی بین قهوه روبوستا و عربیکا وجود دارد.

نسکافه و قهوه‌های فوری از قهوه‌هایی درست می‌شوند که آفت می‌زنند و دانه‌های‌شان خراب می‌شود، بهتر است، آن‌ها را نخورید و وقتی به کافی‌شاپ می‌آیید، بهتر است یک قهوه گران‌تر اما سالم بخورید، زیرا نسکافه برای قلب و سلامت ضرر دارد، این را از نظر علمی می‌گویم، من دکتر نیستم اما این‌ها را پرسیده‌ام و می‌دانم.

درباره برندهای خارجی و برندهای ایرانی هم باید بگویم که بیشتر برندهای خارجی تقلبی به ایران می‌رسد و در ایران پر می‌شود، حتی در کرمان خودمان هم سوله‌هایی هست که این قهوه‌ها در آنجا پُر می‌شود.

بهترین قهوه‌ها قهوه‌های مارک ایران است، قهوه‌هایی که مثلاً در کلمبیا برداشت می‌شوند اما آن‌ها را در ایران رُست می‌کنند و برشته‌کاری در داخل ایران است.

تاریخ قهوه‌های ایرانی مشخص است و جواب خودشان را داده‌اند، برای کافی‌شاپ‌ها خیلی بهتر است از قهوه ایرانی استفاده کنند، حتی برای مصارف خانگی هم بهتر است، قهوه ایرانی استفاده شود، حتی بهترین مارک‌های قهوه خارجی در ایران هم طعم‌های بدی دارد، اگر طعم خوبی هم باشد، اسانس است.

بهترین حالت برای قهوه این است که همان لحظه‌ای که می‌خواهی عصاره‌اش را بگیری، همان لحظه هم آسیاب شود برای همین اکثر کافه‌ها دانه قهوه را می‌خرند و وضعیت دانه کاملاً مشخص است.

قهوه‌های دمی روند کلی کارشان این هست که قهوه باید در تازه‌ترین حالت رست باشد یعنی یک هفته تا نهایت سه ماه.

آیا در هر ساعتی از روز می‌توان قهوه نوشید؟

زمان خوردن قهوه خیلی مهم است، صبح از ساعت ۱۰ تا ۲ ظهر و ۵ تا ۷ عصر بهترین زمان قهوه خوردن است، نباید زمانی که بدن‌تان باید استراحت کند، قهوه بخورید، زیرا بدن باید برای قهوه خوردن آمادگی داشته باشد.

قهوه خوردن می‌تواند برای همه مفید باشد اما به نظر می‌رسد، قشری که به کافی‌شاپ می‌آید صرفاً به خاطر قهوه نمی‌آید، شما برداشت‌تان از دلایل آمدن آدم‌ها به کافی‌شاپ چیست؟

اینکه کافی‌شاپ‌های کرمان اینقدر شلوغ شده‌اند و تعداد زیادی کافه هم در کرمان داریم، دلیلش این هست که اوقات فراغت جوانان ما با چیز دیگری نمی‌تواند، پُر شود.

من خودم، جوانم، اگر به من بگویند برای انجام کاری برو و دو ساعت دیگر بیا، من جایی ندارم بروم، کرمان، تفریحگاه و شهربازی خوب ندارد.

من تهران زندگی کرده‌ام، آنجا سرگرمی‌های زیادی هست و بالاخره می‌توانی جایی را برای تفریح پیدا کنی.

بعضی‌ها هم مثل بچه‌های معماری یا حقوق به کافی‌شاپ می‌آیند چون در کافی‌شاپ همه چیز آماده است و می‌توانند کارشان را انجام دهند و هم اینکه خوراکی‌های مورد علاقه‌شان را بخورند.

کافی‌شاپ‌ها جای خوبی برای خوردن میان‌وعده‌ها هستند، زیرا وعده‌های اصلی گران هستند و میان‌وعده‌ها هم در خانه‌های ایرانی جایی ندارند بنابراین کافه‌ها این کمبود را جبران کرده‌اند.

اینکه یک جوان به کافی‌شاپ می‌آید، چه هدفی دارد و چه اتفاقی قرار است برایش بیفتد به آن شخص بستگی دارد، یکی دنبال اکیپ است و می‌گوید به کافی‌شاپ می‌روم و با بچه‌ها دوست می‌شوم، یکی برای آرامش خودش می‌آید، من مشتری داشته‌ام که دو، سه سال به کافه می‌آمد و حتی یک نفر دوست هم پیدا نکرد، تقریباً می‌شود گفت؛۲۰، ۲۵ درصد مشتریان فقط به خاطر قهوه به کافی‌شاپ می‌آیند.

کافه‌های کرمان الآن پاتوق‌طور شده‌اند و بچه‌محل‌ها در کافه هستند و یا اینکه بچه‌های عشق‌فوتبال در کافه‌ها دور هم هستند و بازی‌های فوتبال را نگاه می‌کنند و بعضی‌ها هم بر اساس فازشان به کافه‌ها می‌روند و قهوه می‌خورند و هیچ دوستی و رفاقتی هم با بقیه ندارند.

چه شد که مردم کرمان اینقدر به قهوه علاقمند شدند؟

یکی اینکه حال و هوای کرمان اینجوری‌ است که صبح وقتی از خواب پا می‌شوی باید یک انرژی به تو برسد، کرمان هوای سنگینی دارد.

به نظرم یکی از دلایلی که کرمانی‌ها قهوه‌خور شدند هم کاری بود که بچه‌های باریستا کردند، یعنی وقتی یک نفر می‌آید و نسکافه می‌خواهد باریستاها به او از مزایای قهوه می‌گویند و مردم را قهوه‌خور کردند چون وقتی شما قهوه‌خور باشی، سرحال و شاد هستی و سمت موادمخدر و مشروب نمی‌روی.

این‌همه اسم‌های مختلف و گاهی عجیب و غریب برای قهوه‌ها وجود دارد، قهوه‌ها چه تفاوتی با هم دارند؟

دانه قهوه یکی است و حالا می‌خواهی آن را قهوه تُرک کنی، باید قهوه آنقدر آسیاب شود که مثل یک آرد الک شده باشد، برای قهوه اسپرسو مثل قوتوی خودمان در کرمان است، قهوه فرانسه باید درشت باشد و هر قهوه پنج شش تا ۱۰ تکه شود.

آیا کافی‌شاپ‌داری شغل اقتصادی محسوب می‌شود؟

اگر علاقه را کنار بگذاریم، الآن متأسفانه کافی‌شاپ‌داری شغل پردرآمد یا حتی درآمدزایی نیست، من پیشنهاد می‌کنم، پیرمرد و پیرزنی که می‌خواهند بازنشستگی‌شان را کنار جوانان باشند، بیایند و کافه بزنند نه جوانی که می‌تواند هزارتا ایده برای کار داشته باشد.

حداقل کافی‌شاپ در کرمان درآمدزا نیست، پیشنهاد می‌کنم، دیگر جوانان صبر کنند و کافه نزنند زیرا الآن در هر محله‌ای ۲۰، ۳۰ تا کافه هست در شهرک باهنر که من قبلاً کافی‌شاپ داشتم، ۶۵ کافه در محدوده ما بود.

کاش می‌توانستم به گوش رئیس صنف برسانم، از افرادی که می‌خواهند کافی‌شاپ باز کنند، امتحان بگیرند و من خودم حاضرم مجانی این امتحان را از متقاضیان بگیرم.

در مورد کافه‌ها بدبین نباشیم، مردم می‌گویند، داستان کافه‌دارها چیست، باور کنید فقط برای کسب درآمد این کار را شروع کرده‌اند، من دو، سه سال قبل کافه باز کردم، اما الآن کافه‌ها ده برابر شده و هرکسی آمده و کافه زده است و بهتر است به جای سختگیری‌های الکی به تخصص افراد توجه شود زیرا اگر این‌طور نباشد، فقط پولدارها در کافی‌شاپ‌داری می‌مانند و باریستایی که به عشق باریستایی آمده است، کنار می‌رود.

جامعه‌شناسی کافی‌شاپ در گفت‌وگو با فرنوش حمیدپور/ در کافی‌شاپ می‌بینند و دیده می‌شوند

وحید قرایی - مهسا حقانیت
وحید قرایی - مهسا حقانیت
جامعه‌شناسی کافی‌شاپ در گفت‌وگو با فرنوش حمیدپور/ در کافی‌شاپ می‌بینند و دیده می‌شوند

با فرنوش حمیدپور جامعه‌شناس به گفت‌وگو نشستیم تا با او درباره کافی‌شاپ به‌عنوان یکی از نمادهای جامعه مدرن گپ و گفت کنیم، از او پرسیدیم، چرا کافی‌شاپ‌ها این‌چنین موردعلاقه و اقبال مردم به‌ویژه جوانان قرار گرفته‌اند؟ کافی‌شاپ‌ها جایگزین چه شده‌اند و چه خلاء‌هایی را پر می‌کنند؟ کافی‌شاپ‌روهای کرمانی چه کسانی هستند؟ و در پایان او به این سؤال پاسخ داد که چرا خانم‌ها این روزها بیشتر به کافی‌شاپ می‌روند؟

در ابتدا نگاهی به پیشینه کافه‌ها در ایران داشته باشیم و ببینیم جایگاه آن‌ها در کشور ما چگونه بوده است؟

مسئله کافی‌شاپ و کافه رفتن، پاتوق و معاشرت‌های اجتماعی مسئله نویی در ایران نیست بلکه در ایران ریشه‌دار است حتی از شربت‌خانه‌ها و قهوه‌خانه‌ها قدیمی‌تر است و تقریباً هم‌پای بقیه کشورهای دنیا در ایران وجود داشته است.

می‌گویند؛ ریشه‌های اولین کافه‌های جهان در عثمانی «ترکیه امروزی» بوده و امروز هم استانبول به نام شهر کافه‌ها معروف است و در ایران هم می‌گویند؛ رونق قهوه‌خانه در زمان قاجاریه بوده و ما بیشتر در قاجاریه این مسئله کافه رفتن را داشته‌ایم اما بحث اولین کافه‌ها در زمان صفویه و دوران شاه‌عباس اول مطرح است.

من فکر می‌کنم دلایلی که این را مطرح می‌کنند این است که شاه‌عباس اول در نظریات توسعه در همه چیز اول است اولین کسی بود که فرهنگ غربی، پاشنه‌بلند پوشیدن زنان، لباس‌خواب پوشیدن و شیوه جدید معاشرت را به ایران آورد و آدمی بوده که نوزایی، تجدد و تفکر نو را وارد ایران می‌کرده است.

در دوران قاجاریه و حتی تا قبل از انقلاب و اوایل انقلاب هم این را داشته‌ایم و تا به امروز همیشه به شکل متوالی بوده ولی گاهی کمرنگ و پررنگ شده است که دلایلی دارد.

این را داخل پرانتز بگویم که روی کافی‌شاپ مطالعات عمیق زیادی انجام نشده در حالی که توقع بر این بود حوزه مطالعات فرهنگی همان جور که روی مساجد و فضاهای اجتماعی کار می‌کند روی کافی‌شاپ‌ها هم کار کند

کافی‌شاپ و سبک زندگی، نحوه پوشش و گفتمانی که آنجا شکل گرفته است نیاز به مطالعه دارد، اما با توجه به اینکه کار جدی در این زمینه نشده است، خیلی از نواقص و چرایی‌ها را نمی‌دانیم.

رویکرد جامعه ایرانی به کافی‌شاپ چیست؟

دو رویکرد در ایران وجود دارد یکی دیدگاه سنتی‌گرا و دیگری دیدگاه نوگراست که دیدگاه سنتی‌گرا، آن دیدگاهی است که اول کافی‌شاپ رفتن را مسئله اجتماعی و یک‌جور پرابلم «مشکل» می‌داند و نگاه ضدیت به کافه رفتن دارد و فکر می‌کند این باید در مقابل مسجد رفتن بایستد در صورتی که لزوماً هیچ ارتباطی با هم ندارند. به همین علت ما می‌بینیم خیلی وقت‌ها نهادها یا خیلی از برنامه‌های استراتژی‌های فرهنگی در ایران به این سمت می‌رود که حواست باشد چطور بچه‌ات کافه نرود و بچه‌ات اهل کافی‌شاپ رفتن نباشد.

بارها در سمینارها و همایش‌های خانواده دیده‌ایم که می‌گویند؛ جوانان امروز اهل کافه رفتن هستند و این موضوع را در حد دخانیات مطرح می‌کنند.

دیدگاه بعدی، دیدگاه نوگراست که در واقع کافه رفتن را یک جور اِلِمان مدرنیته می‌بیند، یعنی یک فردی که سعی می‌کند، مصرف مدرنیته داشته باشد و زندگی مدرن را شاید دارد، تمرین می‌کند و یا آن فرهنگ را که می‌خواهد از جاهای مختلف برای خودش داشته باشد با کافی‌شاپ رفتن بازتولید می‌کند.

آیا کافی‌شاپ باید کارکرد خاصی هم داشته باشد، یعنی باید به توسعه فرهنگی اجتماعی کمک کند یا صرفاً وسیله‌ای برای گذران وقت و یا ملاقات با یک دوست است؟

کافی‌شاپ چون یک فضای عمومی شهری محسوب می‌شود و وقتی مناسبات انسانی برای شهر تعریف می‌کنیم قطعاً نقش کافی‌شاپ پررنگ می‌شود، چرا؟ چون می‌آید، خلأهای فرهنگی را پر می‌کند، نقش کمبود فرهنگسراها، کمبود تئاترها و کمبود مکان‌های انسان‌محور را پر می‌کند، بنابراین کارکردهای مثبت هم می‌تواند، داشته باشد و می‌توان کارکردهای آشکار و پنهان هم برایش تعریف کرد.

البته یک بُعدی هم هست که ما نمی‌توانیم این را انکار کنیم، در ایران این شدت کافی‌شاپ رفتن مختص طبقه متوسط شهری است به معنای طبقه باید تأکید کنیم، منظور از طبقه صرفاً طبقه مارکسیستی به معنای ابزار و شیوه تولید نیست بلکه به معنی اینکه ارزش‌ها و هنجارهای نهادینه شدن یک طبقه شهری است.

وقتی عمیق‌تر نگاه کنیم، کافی‌شاپ مثل یک تلویزیون می‌ماند که فرد هم می‌تواند در آن چیزهای مختلف ببیند و هم می‌تواند توسط دیگران در آن دیده شود.

ما اینجا برای اینکه کافی‌شاپ را بفهمیم اول باید رسانه را نقد کنیم اینکه چقدر طبقه متوسط شهری تریبون و رسانه دارد و چقدر امکان شو و دیده شدن و آزادی عملکرد دارد. از طرف دیگر ما باید فضای شهری را نقد کنیم اینکه فضای شهر چقدر انسان‌محور است و چقدر این امکان را می‌دهد، کافی‌شاپ‌ها در حال تبدیل شدن به فضاهای فرهنگی هستند، می‌بینید کافی‌شاپ‌ها دارند کارگاه، جلسه نقد و بررسی فیلم و شعرخوانی برگزار می‌کنند، فوتبال پخش می‌کنند، جام شطرنج می‌گذارند یعنی در حیطه ضوابط قانونی دارند کار قانونی انجام می‌دهند و این نشان می‌دهد خلاء در بیرون وجود دارد.

اکثراً کافی‌شاپ‌ها، کافه‌کتاب شده‌اند، حتی ما می‌بینیم فرد در کافی‌شاپ کتاب می‌خواند و یا با لپ‌تاب کار می‌کند، پاتوق تشکیل می‌دهند، حتی کافه‌ها در سیل و زلزله هم فعال هستند و اقلام را جمع‌آوری می‌کنند و برای منطقه بحران‌زده می‌فرستند.

می‌خواهم بگویم کافی‌شاپ وقتی از کارکرد خودش خارج شود، تبدیل به یک فضایی می‌شود که طبقه متوسط به آن اعتماد می‌کند، چون در آنجا آنالیز نمی‌شود و زیر ذره‌بین نمی‌رود و آزادی عملکرد دارد و این نشان می‌دهد چقدر فرد توانسته در محیط‌هایی بیرونی، در فرهنگسراها و در جاهای عمومی که شهر در اختیارش می‌گذارد این آزادی عمل را داشته باشد.

در تأیید صحبت شما، آنقدر که احتمال دارد در یک کافی‌شاپ با یک کتاب جدید آشنا شوی در یک فرهنگسرا نمی‌شود، چرا این طور شده است؟

یک بُعدش به نظر من می‌تواند این خلأهای بیرونی باشد، یک بُعد دیگر هم اینکه کافی‌شاپ خاستگاه طبقه متوسط شهری است و فهم طبقه متوسط شهری خیلی سخت است و بر روی آن کار نشده است. طبقه پایین شهری که مخاطب کارهای فرهنگی و مصرف فرهنگی نیست و در یکسری حداقل‌ها زندگی می‌کند، طبقه بالای شهری هم که ممکن است شیوه فکر و سبک زندگی‌اش جوری باشد که نیازی به این مسئله نداشته باشد اما طبقه متوسط شهری به این علت که به دنبال آزادی عمل و دنبال عاملیت و فردیت خودش است، بیشتر دنبال روشنفکری، فهمیده شدن، یاد گرفتن و ساخت اندیشه است.

ما از آن طرف هم تبدیل شده‌ایم به یک کمپانی که اندیشه جدیدی تولید نکرده‌ایم و اگر بخواهیم واقعی بررسی کنیم ما در دهه‌های اخیر چقدر فرهیخته و تولید اندیشه داشته‌ایم، طبقه متوسط شهری به کافی‌شاپ می‌رود که خودش را پیدا کند.

در دیگر کشورها که گذرمان می‌افتد می‌بینیم میانسالان و کهنسالان هم به کافه‌ها می‌روند اما در کرمان می‌بینیم که بیشتر جوانان به کافه می‌روند، دلیل علاقه و اقبال جوان‌ترها به کافی‌شاپ رفتن چیست؟

شما وقتی به کشورهای دیگر نگاه می‌کنید، می‌بینید در آنجا گردشگرشان هم به کافی‌شاپ می‌روند، افراد سن بالا هم به کافه می‌روند و جایی برای میتینگ و وقت گذراندن است، اما حداقل در شهر کرمان این را کمتر می‌بینیم یا نمی‌بینیم و بیشتر طبقه جوان به کافی‌شاپ می‌روند، من فکر می‌کنم یک بخش این مسئله سیاسی است، البته نه اینکه سیاسی بلکه به معنای سیاست فرهنگی، ما با قشری مواجه هستیم که سلب اعتماد کرده از فضای بیرونی جامعه و اعتماد کرده به فضای درونی، قشری که ممکن است، اعتراض هم داشته باشد، اعتراض به معنی مطالبه، سبک زنگی متفاوتی را هم تجربه می‌کند و این را برای خودش تداعی می‌کند که من سنتی نیستم، من سنتی فکر نمی‌کنم، من مدرن هستم و مدرن فکر می‌کنم.

در واقع فکر می‌کند باید از آن چیزهایی فاصله بگیرد که از نظر خودش دست و پاگیر است، اینکه می‌گویند، کافی‌شاپ‌ها به‌مثابه یک امر سیاسی محسوب می‌شوند، اینجاست که با نسل جوان در ایران بیشتر دیده می‌شود.

...

ما به عادل مدیونیم/ زبان یک انتقال عاشقانه است با کلی هیجان/ گفت‌وگو با محسن شمس مدرس زبان و فعال اینستاگرام

وحید قرایی - فهیمه رضاقلی
وحید قرایی - فهیمه رضاقلی
ما به عادل مدیونیم/ زبان یک انتقال عاشقانه است  با کلی هیجان/ گفت‌وگو با محسن شمس مدرس زبان و فعال اینستاگرام

لهجۀ غلیظی دارد، لهجۀ شیرین و دلنشین کرمانی. هر بار که اسم عادل فردوسی‌پور به زبان ما یا خودش آمد، زد زیر گریه، برای هر مثالی که می‌آورد یک ربطی به نود و عادل هم پیدا می‌کرد. عاشق عادل فردوسی‌پور، عاشق زبان و تدریس، عاشق لهجۀ کرمانی، عاشق ترجمه و البته عاشق یوگا؛ این‌ها توصیف من از «محسن شمس» است. عشق و شادی در کلام او موج می‌زند به‌جز وقتی‌که نام عادل را بر زبان می‌آوریم که عشق می‌ماند و اشک؛ گریه جلوی حرف زدنش را می‌گرفت آنقدر که یک‌بار گفتم من نمی‌دانستم تا این حد ناراحت می‌شوید، می‌خواهید اصلاً درباره‌اش صحبت نکنیم؛ که گفت «دلیل اصلی من برای قبول مصاحبه، این بود که گفتید می‌خواهید دربارۀ عادل هم حرف بزنیم. سخت است اما می‌خواهم حرف‌هایم را بزنم.»

محسن شمس، معلم ۴۰ سالۀ پرانرژی زبان انگلیسی در کرمان است که چند ماهی است با پست‌ها و کلیپ‌های آموزشی جالبش که تلفیقی از لهجۀ کرمانی و آمریکایی است و همچنین لایوهای آموزشی که دوشنبه‌شب‌ها به یاد عادل فردوسی‌پور در صفحۀ اینستاگرامش می‌گذارد، مشهور و محبوب شده است. با او دربارۀ عشق و موفقیت‌اش در تدریس زبان، ترجمه و یوگا حرف زدیم و البته علاقۀ عمیق‌اش به عادل فردوسی‌پور و اثری که بر زندگی‌اش گذاشته است.

***

از خودتان بگویید؛ متولد چه سالی هستید؟ تحصیلات‌تان در چه رشته‌ای بوده؟

متولد چهارم شهریور ۱۳۵۸ در کرمان هستم. یک لیسانس شیمی از دانشگاه باهنر گرفتم و سال‌ها بعد بنا به دلایلی که علت اصلی آن حرف‌های عادل فردوسی‌پور بود دوباره رفتم دانشگاه و در رشتۀ مترجمی زبان انگلیسی تحصیل کردم. از ۱۳ سالگی کانون زبان می‌رفتم و علت اینکه سمت زبان و تدریس رفتم، دو استاد خوبم در کانون زبان بودند. من معتقدم در کشور ما اگر در رشته‌ای تحصیل کنید، الزاماً در آن رشته موفق نمی‌شوید مگر اینکه خودتان بروید چیزی که به آن علاقه دارید را یاد بگیرید، بعد بروید دانشگاه، آن رشته را بخوانید که مدرک بگیرید. اگر بخواهید نجار شوید، دانشگاه شما را نجار نمی‌کند؛ بهتر است اول در فنی و حرفه‌ای یا نزد یک نجار، نجاری را یاد بگیرید و بعد بروید مدرکش را از دانشگاه بروید. من هم فقط برای گرفتن مدرک زبانی که آن را بلد بودم و سال‌ها تدریس می‌کردم، به دانشگاه رفتم. در سن ۳۵ سالگی برای دومین بار وارد دانشگاه شدم، لیسانسم را گرفتم و چون شاگرد اول شدم فوق‌لیسانس را هم گرفتم.

پس شما با تحصیلات دانشگاهی موافق نیستید؛

بله همین‌طور است؛ معتقدم با تحصیلات دانشگاهی، به‌جز مدرکی که دست‌تان می‌دهند، اتفاق خاصی نمی‌افتد. آقای محمد قاضی یکی از مترجمان بزرگ کشور بود و در شرکت نفت کار می‌کرد؛ زبانش خیلی خوب بود، شروع کرد به ترجمه. مدرکش هم دیپلم بود و اصلاً دانشگاه نرفته بود اما بهترین ترجمه‌های ما متعلق به ایشان است. حالا عده‌ای می‌روند ترجمه‌های ایشان را بررسی می‌کنند و می‌گویند ترجمه‌شان بر مبنای فلان تئوری و اصول است؛ درحالی‌که ترجمه‌های محمد قاضی در هیچ چهارچوبی به‌جز عشق جا نمی‌گیرد. ترکیب عشق با دانش می‌شود محمد قاضی، می‌شود عادل فردوسی‌پور.

چند سال است مدرس زبان هستید؟

از سال ۲۰۰۰ شروع کردم به درس دادن.

ایدۀ استفاده از لهجۀ کرمانی برای آموزش اصطلاحات و لغات انگلیسی از کجا به ذهن‌تان رسید؟

از همان روز اول از این شیوه در تدریسم استفاده می‌کردم؛ دوست داشتم تدریسم آمیخته به طنز باشد، من بدون خنده می‌میرم. از این اصطلاحات در کلاس‌هایم استفاده می‌کردم تا اینکه چند ماه پیش تصمیم گرفتم در فضای مجازی هم از این شیوۀ تدریس استفاده کنم و خوشبختانه همین که آن را علنی کردم، سریع گرفت؛ انتظار نداشتم اینقدر استقبال شود.

اولین بار که کلیپ آموزش زبان با استفاده از لهجۀ کرمانی را در صفحۀ اینستاگرام‌تان گذاشتید، کی بود؟

خیلی نگذشته، حدود شش ماه پیش برای اولین بار وارد اینستاگرام شدم. پیش از آن خیلی در فضای مجازی نبودم؛ فقط یک کانال آموزشی در تلگرام داشتم که آن هم به لطف فیلترینگ، غیرفعال شد. بعد از آن آمدم سراغ اینستاگرام. بگذارید یک اعتراف بکنم؛ من همیشه شاگردهایم را از شبکه‌های اجتماعی بر حذر می‌داشتم و می‌گفتم بنشینید درس بخوانید، این‌ها مزخرف است و یک چیزهایی می‌گفتم که اصلاً سمتش نروند؛ اما اینجا اعتراف می‌کنم اشتباه کردم؛ فضای مجازی اگر درست استفاده شود، خیلی هم خوب است.

این شیوه چقدر در یادگیری شاگردهایتان مؤثر بوده؟

بسیار زیاد، باعث می‌شود هیچ‌وقت یادشان نرود؛ مثلاً وقتی صفات مقایسه‌ای را به بچه‌ها یاد می‌دهم از لهجۀ کرمانی استفاده می‌کنم و این شیوه باعث می‌شود کاملاً در ذهن‌شان بماند و درست تلفظ کنند.

در کلیپ‌هایتان به مشابهت‌های جالبی بین تلفظ‌ها در لهجۀ آمریکایی و لهجۀ کرمانی اشاره می‌کنید. آیا این مشابهت در تلفظ و گاهی در برخی لغات، ریشۀ زبان‌شناسی هم دارد؟

شباهت‌های آوایی زیادی بین لهجۀ آمریکایی و کرمانی وجود دارد. براساس آن چیزی که در اصول زبان‌شناسی در دانشگاه به ما یاد دادند، تمام زبان‌های هند و اروپایی که انگلیسی هم جزو آن‌هاست، از همان فارسی باستان ما می‌آیند؛ کرمانی اصیل هم خیلی به فارسی اصیل نزدیک است. این‌ها را از اساتید دانشگاه باهنر پرسیدم چون اطلاعات زبان‌شناسی فارسی نداشتم فقط کرمانی را خیلی خوب می‌شناختم. پرسیدم دلیلش چیست که گویش کرمانی نسبت به سایر گویش‌های فارسی اصیل‌تر است؟ درواقع یک گویش است نه صرفاً لهجه. گویش خیلی نزدیک به زبان است، برای خودش قواعد و کلمه دارد و ریشه‌دار است. یک مثال که دیروز متوجه آن شدم واژۀ tarragon در انگلیسی است که همان سبزی ترخون ماست؛ اگر به شباهت دو واژه دقت کنید، متوجه نزدیکی عمیق زبان‌های انگلیسی و فارسی می‌شوید.

دنبال‌کننده‌های صفحۀ شما اغلب کرمانی هستند یا از شهرهای دیگر هم مخاطبانی دارید؟ چه بازخوردهایی از مخاطبان خود داشته‌اید؟ به‌خصوص در مورد لهجۀ کرمانی.

این‌طور که متوجه شدم در تهران و شیراز هم دنبال‌کنندگان علاقه‌مند زیادی دارم. در اینستاگرامم پیام‌های محبت‌آمیز فراوانی دریافت می‌کنم اما از بین ۱۲ هزار و ۵۰۰ فالوور، فقط یک نفر برایم نوشت که «پاک آبروی ما را بردی!» خیلی جالب است اینکه فقط یک نفر چنین واکنشی داشت و من از این بابت خوشحالم. حدود پنج نفری هم گفتند «تو غلط می‌کنی زبان را این‌طوری درس می‌دهی؛ صحیح نیست بر اساس متدهای غربی آموزش دهی.» البته من هم از خجالت‌شان درآمدم. در همان متدهای غربی، قاعده‌ای هست به نام «اِکلِکتیک» یعنی از هر چیزی که می‌شود استفاده کن اما یاد بده. من هم هر کاری لازم باشد انجام می‌دهم که بچه‌ها زبان انگلیسی را یاد بگیرند. به‌ویژه از تهران خیلی استقبال شد. عده‌ای می‌گفتند این شباهت‌های زبانی و لهجه‌ای را در کلاس‌هایمان مطرح کردیم و در موردش بحث کردیم و می‌خواهیم مثلاً روی گویش گیلکی کار کنیم که چه شباهت‌هایی با زبان انگلیسی دارد.

یک عیب ما کرمانی‌ها این است که خجالت‌مان می‌شود در جای دیگری مثل تهران، کرمانی حرف بزنیم. یک‌بار در تهران در فروشگاهی بودم که متوجه شدم فروشنده به لهجۀ کرمانی من می‌خندد؛ من هم آنقدر از اصطلاحات کرمانی اصیل استفاده کردم که اصلاً متوجه نمی‌شد منظورم چیست و چه می‌خواهم؛ آخرش هم گفتم «دیگه لهجۀ کرمونی رو مسخره نکنی!» کاملاً از گویش استفاده کردم نه‌ فقط از لهجه؛ از کلماتی استفاده کردم که اصلاً نمی‌فهمید یعنی چه.

...

گفت‌وگو با صادق امیری؛ فعال رسانه‌ای و مجری برنامه «پزشک شما» / هنوز در حال یــاد گرفتن هستم

وحید قرایی - مهسا حقانیت
وحید قرایی - مهسا حقانیت
گفت‌وگو با صادق امیری؛ فعال رسانه‌ای و مجری برنامه «پزشک شما» / هنوز در حال  یــاد گرفتن هستم

اجراهایش به عنوان مجری برنامه «پزشک شما» در تلویزیون کرمان این روزها مورد توجه قرار گرفته است. «صادق امیری» کارمند رسمی دانشگاه علوم پزشکی کرمان و دانشجوی کارشناسی ارشد ژنتیک پزشکی که در آستانه دفاع از پایان‌نامه خود می باشد. اولین بار در برنامه آموزشی خبرنگاری برای دانشجویان رشته‌های علوم پزشکی کرمان او را دیدم. پر از انگیزه و حرص آموختن و به روز بودن. نشریه دانشجویی که منتشر می‌کردند در حد یک نشریه پزشکی سراسری بود. حالا اما او در مسیری است که آینده‌ای روشن می‌توان برایش انتظار داشت. در اینستاگرام هم فعال است و اتفاقا تنوع در پست‌های او برای هر بیننده‌ای قابل توجه است. به عنوان جوان‌ترین مدیر دانشگاه علوم پزشکی کرمان در مدیریت مفدای دانشگاه نیز تجربه فعالیت دارد.

***

برای ما و خوانندگان‌مان داستان مجری شدن‌تان را بگویید.

از دوره دبیرستان مجله می‌خواندم، سعی می‌کردم، کتاب هم بخوانم، همیشه همشهری جوان را داشتم و الان کوهی از همشهری جوان را دارم، نوشته‌های آقای حضرتی را در حوزه فیلم و سینما می‌خواندم.

جنس ادبیاتم و کلماتم به نحوی بود که همکلاسی‌هایم دستم می‌انداختند و می‌گفتند این، چه جوری صحبت می‌کند.

از دبیرستان امام وارد پیش‌دانشگاهی شاهد شدم، البته من با سهمیه آزاد وارد این مدرسه شدم و وقتی دانشگاهم شروع شد، قرعه فال جوری به اسم من خورده بود که از ۳۵ نفر همکلاسی فقط دو نفر کرمانی بودیم و زمانی که ما دو تا یکسری واژه‌ها را ادا می‌کردیم، حساسیت همکلاسی‌هایمان را می‌دیدم، مثلاً ما به سَبُک می‌گفتیم، سُبُک و این برای دیگران حساسیت ایجاد می‌کرد و این موضوع موجب شد من بیش از قبل نسبت به صحبت کردنم دقت می‌کردم و فاصله‌ای که در زبان من با زبان معیار وجود داشت در فضای دانشگاه رفع شد و زمانی که از دانشگاه بیرون آمدم به بیان شسته و رفته‌ای رسیده بودم.

بعد از دانشگاه بلافاصله وارد فضای کار شدم و این‌طور بود که در سن خیلی کم شدم کارمند دولت در دانشگاه علوم پزشکی.

همزمان با کار باز هم تصمیم گرفتم درسم را ادامه دهم و حالا دانشجوی ژنتیک پزشکی هستم.

برای برگزاری یک همایش کشوری در کرمان با تیم اجرایی همکاری می‌کردم که میثم ماهان دبیر هنری همایش «پلاکت و پزشکی بازساختی» به من گفت بیا دفتر من و آماده باش که باید برای مجری‌گری این همایش تست بدهی.

زمانی که من برای تست به دفتر میثم ماهان رفتم، می‌دیدم فردی که حتی مجری بود، تست می‌داد و رد می‌شد، با خودم گفتم من هم می‌روم و تستم را می‌دهم، البته فکر می‌کردم فقط من و ماهان هستیم اما زمانی که رفتم، دیدم همه اساتید و افراد دارای سمت در همایش آنجا نشسته‌اند، شوکه شدم.

تست اجرا از من گرفته شد و بعد از جمع‌بندی به من گفت، تو خیلی خوبی اما به این مراسم نمی‌خوری. بعد از این تست چیزی که من را اذیت می‌کرد این بود آنقدر که تستم بد بود، خودم بد نبودم.

اما به من پیام دادند که به‌عنوان مجری برنامه انتخاب شده‌ام، هرچند که تصور می‌کردم اشتباه شده است، اجرای من به نحوی بود که در دومین روز اجرا وقتی شرکت‌کنندگان متوجه شدند این اولین اجرای من است،

همه پا شدند و من را تشویق کردند و این شروعی بود که هیچ‌کس انتظارش را نداشت حتی خودم.

همه از اجرای من راضی بودند و خودم هم به اعتمادبه‌نفس کاذب رسیده بودم و فقط یک نفر گفت، خیلی افتضاح بود و آن «میثم ماهان» بود و حداقل دو سال زمان نیاز داشتم تا به این برسم که آن زمان چقدر افتضاح بودم.

من در فاصله یک روز مانده به همایش در دوره‌های مجری‌گری باشگاه خبرنگاران ثبت‌نام کردم و گفتم، یک روز هم یک روز است و حتماً در این یک روز نکته‌ای را به من می‌گویند که به‌دردم می‌خورد، خانم نارویی مدرس ما شد و دوره من شروع شد و وقتی همایش را اجرا کردم، تجربه یک روز کلاس رفتن را داشتم.

ما جشنواره بین‌المللی وزارت بهداشت را داریم که افراد از دانشگاه‌های مختلف برای اجرا یک ویدیو می‌فرستند و آثار داوری می‌شود، بعد کسانی که انتخاب می‌شوند، وارد رقابت حضوری می‌شوند.

یک نفر به من گفت، تو هم ویدیویی را بفرست و من هم به‌عنوان مجری دانشجو ویدیویی را فرستادم و تنها فردی که اثرش به مرحله بالاتر رفت، من بودم و این دومین اجرای من بود.

من اجراهای صحنه‌ای را در جشنواره سیمرغ دیدم که خیلی با اجراهای کرمان فرق داشتند و این اجراها را اصلاً در کرمان نمی‌دیدم، بنابراین شروع ماجرا دیدی به من داد که مسیر اجرا این نیست که در استان می‌گذرد.

اولین باری که در کلاس مجری‌گری شعر خواندم، خانم نارویی به من گفت، رشته‌ات چیست، خیلی بد شعر می‌خوانی، اما سعی کردم، خوب باشم و به نقطه‌ای رسیدم که بین بچه‌های کلاس جزو خوب‌ها بودم.

آن دوره تمام شد و در حال گرفتن عکس یادگاری بودیم که یکی از بچه‌ها به خانم نارویی گفت از من مجری درمی‌آید و ایشان گفت، از بین شماها اگر یک نفر مجری شود، صادق است، البته خانم نارویی این را به شوخی گفت، خودم هم جدی نگرفتم، اما حس خوبی گرفتم.

یکی از اجراهایی هم که داشتم، برنامه‌ای با حضور استاد هوشنگ مرادی‌کرمانی بود و من برای این اجرا چون می‌دانستم با یک آدم بزرگ مواجه می‌شوم، نشستم و ۷۰ صفحه مصاحبه از استاد مرادی‌کرمانی را خواندم و جمله‌هایی که نوشته بودم که نام کتاب‌های ایشان در آن‌ها گنجانده شده بود و شاید وقتی من صحبت می‌کردم، به غیر از خودشان متوجه نمی‌شد و در پایان مراسم استاد آمد و گفت، چقدر خوب بود، آفرین.

رفته‌رفته مسیر را ادامه دادم و در دوره‌های مختلف شرکت کردم، دوره‌هایی که می‌شنیدم، هست و از نظر هزینه هم از پس‌شان برمی‌آمدم را شرکت می‌کردم و سعی کردم در مسیری که انتخاب کردم آدم موفقی باشم.

در دومین جشنواره سیمرغ در فضای جشنواره قرار گرفتم و در پایان اولین سال اجرا نفر دوم کشوری شدم، این برنامه، جشنواره معتبری در فضای دانشجویی کشور محسوب می‌شود.

مراسم‌های بزرگی را اجرا کردم که من را آبدیده کردند و در این در حالی بود که روزها در دانشگاه کار می‌کردم، شب‌ها در بیمارستان شیفت بودم و عصرها به اجرا می‌گذشت.

نحوۀ ورودتان به صدا و سیمای مرکز کرمان چگونه بود؟

از طریق آقای مهدی حشمتی وارد فضای نمایشنامه‌خوانی رادیو شدم و این زمانی بود که من مجری صحنه شده بودم، اما ارتباطم با فضای رادیو از «رادیوها روشن» آغاز شد، البته به من گفتند باید یک رُلی «نقش» را بگویی و بازی کنی که برایم جذاب نبود، اما پذیرفتم.

یادتان هست، کار در رادیو را با چه نقشی شروع کردید؟

نقش یک خلافکار که لهجه کرمانی نداشت و حضور در رادیو چه اتفاق خوبی بود که من لحن کلامم را بیشتر شناختم.

و چگونه وارد سیمای کرمان شدید؟

یک شب در محل کارم بودم که از روابط عمومی دانشگاه تماس گرفتند و گفتند، تلویزیون به دنبال فردی است که گفت‌و‌گوی پزشکی اجرا کند، فردا برو تست بده و من با وجود اینکه شب سر کار بودم، رفتم تست دادم و به من گفتند، دوشنبه هفته آینده اجرا داری، برنامه هم زنده است و هم از شبکه سراسری پخش می‌شود.

یک سال و یک ماه از آن اجرا می‌گذرد و آن اولین اجرای تلویزیونی من بود که به نظرم از اولین اجرای عادل فردوسی‌پور بهتر است، تمام تلاشم را کردم، زیرا می‌دانستم اگر کوچکترین اشتباهی داشته باشم برای همیشه حذف می‌شوم.

در شرایط و سن و سال خوبی وارد برنامه تلویزیونی شدم، چون آدم گفت‌و‌گو بودم و وارد فضای گفت‌و‌گو شدم.

چالش‌های زیادی داشتم، اما خیلی تلاش کردم و برای کلمه به کلمه وقت گذاشتم و به‌عنوان یک مجری تازه‌کار برنامه‌های دیگری را به غیر از برنامه پزشکی در عید نوروز و تابستان اجرا کردم، اما مسیر، طولانی است و دارم، یاد می‌گیرم.

افق شما در مجری‌گری چیست، آیا می‌خواهید در سطح کرمان بمانید یا تصمیم دیگری دارید؟

همیشه به بچه‌ها می‌گویم، فکر می‌کنید ته اجرا در مرکز استان چیست، نهایش این است برسی به مجری‌های قدیمی، البته این جایگاه، جایگاهی نیست که به‌راحتی به دست بیاید، اما آیا قانع می‌شوید.

فکر می‌کنم، کارهای زیادی در این مدت انجام داده‌ام، پیوسته کار کردم، همین الان هم همین شکلی است، دانشگاه، بیمارستان، مدیریت سایت خبری دانشگاه، تلویزیون و اجراهای صحنه اما هنوز آن اتفاقی که باید برایم بیفتد، نیفتاده است.

دو تا کار باید انجام دهم، یکی دکترا قبول شدن که دوست دارم در دانشگاه تهران قبول شوم و دیگری ازدواج کردن. دوست دارم مسیر تحصیل و مسیر اجرا را هم در تهران ادامه دهم، می‌خواهم مراسم‌های بزرگ را اجرا کنم.

ما می‌بینیم در صفحه اینستاگرام‌تان ایده‌های جالبی دارید، این ایده‌ها چگونه به ذهن شما می‌آید؟

من هیچ‌وقت قائل به زمان و مکان در انجام دادن کارهایم نیستم، مثلا هر زمان احساس کنم نیاز به استراحت دارم، استراحت می‌کنم هر جا که باشد.

پیوسته وبگردی را دارم و سعی می‌کنم جدای از کار خبر فضای تحلیل‌های خبری را داشته باشم و آن‌ها را بخوانم، فکر می‌کنم، زاویه دیدم با بقیه فرق دارد از یک زاویه دیگر به قصه نگاه می‌کنم و می‌خواهم، حرف‌هایی بزنم که نزده‌ام، بنابراین عام‌ترین رسانه من می‌شود، اینستاگرام.

خودم را همیشه متعهد به این دانسته‌ام و همیشه گفته‌ام، من امانت‌دارم، همه ما امانت‌داریم. وقتی فردی بسته اینترنت خریده است و پول و وقتش را صرف می‌کند تا صفحه من را ببیند، من نباید داشبورد ماشینم را نشان دهم باید چیزی بگذارم که هم به خودم اضافه شود و هم به مخاطبم.

شرط و عهدم با خودم این است در فضای اینستاگرام، حال خودم خوب شود، چون حتماً حال مخاطبم هم خوب می‌شود.

سعی کردم دیواری بین من و مخاطبم نباشد، این دیوار خیلی بد است برای همین سعی کرده‌ام درباره مفاهیم ارتباطی بخوانم و آن را برقرار کنم.

آیا الگویی هم برای اجراهایتان دارید؟

فرزاد حسنی به‌شدت در اجراهای صحنه پادشاهی می‌کند اگر روزی قرار باشد اجراهای بزرگ داشته باشم، ۷۰ درصد پیکره اجرای من باید فرزاد حسنی باشد، اما اجراهای مختلف از آدم‌های مختلف را هم می‌بینم و دنبال می‌کنم.